تاره بغضتو بشكن، آدما همه غريبن
آدما رو بوم احساس همه شون رنگ فريبن
ستاره اشكاتو پاك كن، آدما وفا ندارن
واسه رفتن و شكستن پشت هم دليل ميارن
ستاره غصه نداره، هيشكي عاشق نمي مونه
نمي بيني كه قناري هميشه از غم ميخونه؟
.
.
.
بسلامتی اونی که دوسش دارم و دوسم داره و در همه لحطان نگرانشم و نگرانمه
هیچ وقت تنهام نمیذاره حتی اگه شرایطش جور نباشه
.
.
.
اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بندســر زلف نــگاری بــوده است
ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی
دستی است که بر گردن ياری بوده است
.
.
.
اگر دنيا به ما خنديد...
با من....
اگر کوتاهي از من بود....
با من....
اگر اندوه با من بود....
با من....
اگر من بودم و غم بود....
با من
اگر من رفتم و غم رفت
با تو ....
تنها مي روم که تنهايي تنها نماند.....
.
.
.
دوست داشتن را فهميدم،اما با تو بودن را نه
بي تو بودن را فهميدم،اما با تو بودن را نه
چه كسي بود كه با عشق،در ان نيمه خالي
مي گفت:جست و جو كن عشق را جست و جو كن
شايد اين نيمه خالي پر از دانايي است
اخرش همه چيز را فهميدم
اما با تو بودن را نه..........
.
.
.
گفتم تو شيرين منی، گفتی تو فرهادی مگر؟
گفتم خرابت می شوم، گفتی تو آبادی مگر؟
گفتم ندادی دل به من، گفتی تو جان دادی مگر؟
گفتم ز کويت می روم، گفتی تو آزادی مگر؟
گفتم فراموشم مکن، گفتی که در يادی مگر؟
گفتم که خاموشم مکن، گفتی که فريادی مگر...؟
.
.
.
نميخوام به جزمن دوست دار ديگري باشي
نميخواهم براي لحظه اي حتي به فكر ديگري باشي
نميخواهم صفاي خنده ات را ديگري ببيند
نميخواهم كسي نامش،برلبهاي توبنشيند
نميخواهم به غيرازمن بگيرد دست تودستي
نميخواهم كسي يارت شود درراه اين هستي
.
.
.
در پهنه دشت رهنوردی پیداست
وندر پی آن قافله، گردی پیداست
فریاد زدم - « دوباره دیداری هست؟»
در چشم ستاره قطره اشکی پیداست
.
.
.
نشنو از نی، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل، دل حریم کبریاست
نی چو سوزد خـاک و خـاکستر شود
دل چـو سوزد، محـرم دلـبر شود
.
.
.
تو رفته اي بي من تنها سفر كني *** من مانده ام كه بي تو شب ها سحر كنم
تو رفته اي كه عشق من از سر به در كني *** من مانده ام كه عشق تو را تاج سر كنم
.
.
.
دیـار عــــاشقی هم شهر هـــرت داره!
خیلـی راحتــ دل مـی دزند، دل می بــرند ،دل می شکنـنند
.
.
.
نمی شود دوستت نداشت
لجم هم که بگیرد از دستت
نهایتش این است که
دفتر چه ی خاطراتم
پر از فحش های عاشقانه می شود…
.
.
.
مـُـرور میــــ کنـَم ..
خاطِراتِـمـــان را
امـــــا مَگـــ ـــ ـر ..
کـُپـــی برابـَـر اَصـــل میشــَـــوَد ؟!
.
.
.
فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن
حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن
همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا
.
.
.
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم.
او به ظاهر شد معلم ما ز پنهان سوختیم.
.
.
.
نظرات شما عزیزان: